|
16 / 9 / 1398برچسب:, :: 22:55 :: نويسنده : ღtinaღ
آنقدر پیش این و آن از خوبــــــــی هایش گفتم که وقتی سراغش را می گیرند شرم دارم بگویم تنهایــــــــم گذاشت
† . گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی بکشی نه برای اینکه دیگران را از خود دور کنی بلکه برای اینکه ببینی، برای چه کسانی اهمیت داری که این “دیوار” را بشکنند…!
† . کوچک که بودیم تاب نداشتیم، بزرگ که شدیم کوچکتر شدیم تا بی تاب تر شویم …
† . آدمــــ ــا مثـلِ عکســـا هسـتـــن ؛ زیـــــــادی کـــه بـــزرگــشـــون کنـــی ، کیــفیـتــشــون میــاد پــایـیـن . . . !
† . از آن شب که میان اس ام اس هایمان خوابت برد سال ها می گذرد … من هنوز منتظرم از خواب بیدار شوی ..
† . راوی قصه عاشق دخترک شده بود ، قصه را طول می داد تا شاهزاده قصه کمی دیرتر برسد ..
آنقدر پیش این و آن از خوبــــــــی هایش گفتم که وقتی سراغش را می گیرند شرم دارم بگویم تنهایــــــــم گذاشت
† . گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی بکشی نه برای اینکه دیگران را از خود دور کنی بلکه برای اینکه ببینی، برای چه کسانی اهمیت داری که این “دیوار” را بشکنند…!
† . کوچک که بودیم تاب نداشتیم، بزرگ که شدیم کوچکتر شدیم تا بی تاب تر شویم …
† . آدمــــ ــا مثـلِ عکســـا هسـتـــن ؛ زیـــــــادی کـــه بـــزرگــشـــون کنـــی ، کیــفیـتــشــون میــاد پــایـیـن . . . !
† . از آن شب که میان اس ام اس هایمان خوابت برد سال ها می گذرد … من هنوز منتظرم از خواب بیدار شوی ..
† . راوی قصه عاشق دخترک شده بود ، قصه را طول می داد تا شاهزاده قصه کمی دیرتر برسد ..
![]()
8 / 4 / 1398برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : ღtinaღ
اگه يه روز من مُردم و تو منو دوست داشتي پنج شنبه ها بيا سرِ
مزارم و گلِ سرخي رو روي قبرم بذار تا هميشه اون گلي که بهت داده بودم رو به خاطرم بيارم ... ولي... اگه تو مُردي ... من فقط يک بار ميام مزارِت .. ميام و اون دسته گلِ سفيدِ مريم رو که با خون خودم سرخشون کردم ، برات هديه ميکنم وعاشقانه کنارت جون ميدم تا بدوني هيچ وقت تنها نيستی .
![]()
9 / 4 / 1391برچسب:, :: 12:40 :: نويسنده : ღtinaღ
![]()
10 / 1 / 1391برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : ღtinaღ
وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود نمی بخشمت............................ ![]()
10 / 1 / 1391برچسب:, :: 11:44 :: نويسنده : ღtinaღ
میخواهی بروی؟ خب برو... انتظار مرا وحشتی نیست شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود برو... برای چه ایستاده ایی؟ به جان سپردن كدامین احساس لبخند میزنی؟ برو.. تردید نكن نفس های آخر است نترس برو... احساسم اگر نمیرد ..بی شك ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست برو... یك احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود پس راحت برو مسافری در راه انتظارت را میكشد طفلك چه میداند كه روحش سلاخی خواهد شد برو... فقط برو..... ![]()
10 / 1 / 1391برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : ღtinaღ
برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را برای بار دوم برایت باز گوید. چرا مرا شکستی ؟چرا؟ اشعاری برایت سرودم که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟ چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟ زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم. خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم. چرا این چنین شد/؟چرا؟ من که بودم؟ که هستم به کجا دارم می روم ![]()
9 / 1 / 1391برچسب:, :: 12:28 :: نويسنده : ღtinaღ
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه… دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه… نتونه به هیچکی اعتماد کنه… هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه, آخرش برسه به یه بن بست … تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه … اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه… خبری از آسمون هم ندیده مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟! بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره … خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله… خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟! خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده … خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا … پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟! ![]()
9 / 1 / 1391برچسب:, :: 12:25 :: نويسنده : ღtinaღ
گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم گاهی از دوری تو کینه به دل می گیرم گاهی از حوصله خسته به خودم می پیچم گاهی از کثرت بیهودگی حتی هیچم لحظه هایی است که من از تو و خود بیزارم لحظه هایی که به حال دل خود می بارم لحظه هایی است که من گنگم و بی ایمانم در دل غربت هر خاطره جا می مانم با خودم از عطش دلزده ای می گویم راه ترک دل نفرین شده را می جویم از خدا راهِ رهایی ز تو را می خواهم ساده از عمر نگاهم به دلت می کاهم گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم از تماشای دل خستۀ خود می میرم لحظه هایی است که من میل رهایی دارم از خودم از تو و از عشق و جنون بیزارم ![]()
28 / 11 / 1390برچسب:, :: 20:7 :: نويسنده : ღtinaღ
پرسیدند به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دلم میخواست با تمام وجودم داد بزنم به خاطر تو بهش گفتم به خاطر هیچکس. پرسید پس بخاطر چه زنده هستی؟ با اینکه دلم فریاد میزد به خاطر تو با یک بغض غمگین گفتم هیچ چیز, ازش پرسیدم تو بخاطر چه زنده هستی؟ در حالیکه اشک تو چشمانش جمع شده بود گفت: به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است. ![]()
10 / 1 / 1386برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : ღtinaღ
می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟ ![]() ![]() |